جدول جو
جدول جو

معنی چرخ دکتن - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ دکتن
چرخیدن به دور خود گردیدن، جستجو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ دادن
تصویر چرخ دادن
چرخاندن، گردش دادن، گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گُ کَ / کِ دَ)
گیج رفتن سر. چرخ خوردن سر. دوار داشتن سر. سرگیجه رفتن. دوران داشتن سر. رجوع به چرخ خوردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ دَ)
چرخ خیاطی. ماشین خیاطی که با دست بحرکت افتد. دستگاه خیاطی بدون پایه که چرخ آن را با دست حرکت دهند. رجوع به چرخ خیاطی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ زَدَ)
بمعنی حرکت دوری است. (آنندراج). چرخانیدن. گرد گردانیدن. چرخاندن:
در دم اندیشه چون به خنصر اقبال
چرخ دهی خاتم سهیل نگین را.
طالب آملی (از آنندراج).
، در تداول عامه، راه بردن و گردش دادن انسان یا حیوانی را در محلی، چنانکه فی المثل گویند: این طفل را فلانجا چرخی بده و زود برگرد. یا: این اسب را چرخی بده تا عرقش خشک شود، در تداول عوام، گوشت را در تابه سرخ کردن. مدتی کوتاه در روغن جوشان پختن چیزی را. کمی در روغن داغ سرخ کردن گوشت و جز آن را. سرخ و برشته کردن گوشت و مانندآن. مرغ را در تابه تاب دادن. در تاوه چرخاندن گوشت و مانند آن. بو دادن چیزی در دیگ یا تابه
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرخ دادن
تصویر چرخ دادن
حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا چیزی را به صورت اتفاقی دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر وفق مراد بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
برخاستن صدای خفیف و کنایه از: اتفاق افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
چف دکتن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، خزیدن، مشغول به کار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شایع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نمایان شدن، بیرون آمدن از زیر پوشش
فرهنگ گویش مازندرانی
سقوط کردن، سقوط از پرتگاه و صخره
فرهنگ گویش مازندرانی
آماسیدن، ورم کردن، از نظر افتادن، با کسی چپ افتادن و بد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پررو شدن، وقیح شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
متورم شدن بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پافشاری کردن، اصرار نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم نمودن، آماس نمودن بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله شدن، فرو رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
شیوع بیماری جذام، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
اسهالی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
موضوع با اهمیتی که هنگام گفتگوی معمولی و عادی طرح شود رازی
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخیدن، گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
در منگنه قرار دادن، در تنگنا گذاشتن، روزگار کسی را سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
جستجو کردن، گشت و گذار، جستجو کردن، گشت و گذار
فرهنگ گویش مازندرانی
متورم شدن، ابتلا به بیماری ورم
فرهنگ گویش مازندرانی
ناکامی ممتد و طولانی شکارچی در شکار را منوط به شومی چله
فرهنگ گویش مازندرانی
در غلتیدن، به گوش رسیدن صدایی خفیف
فرهنگ گویش مازندرانی
از کوه پایین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی